سفارش تبلیغ
صبا ویژن

فصل سکوت

عشق برتر...

    نظر

درست گفته اند که ارزش انسان به معشوق اوست (آن ارزی که می ورزی) و هرچه محبوب برتر باشد ، عشق هم برتر است و عاشق هم ارزشمندتر . کشش فطری انسان به سوی محبوب،طبیعی است ولی باید در گزینش محبوب دقیق بود تا بدلی به جای اصلی و گذرا به جای پایدار ،در دل خانه نسازد . قرآن می کوشد که جهت گیری عشق ها ،ارادت ها و مودتها به سمت و سوی متعالی باشد .محبوب برتر خداست و عشق برتر، عشق به خداوندبزرگ است: «الّذینَ آمَنوا أشَدُّ حُبّاً لِلّه»شدیدترین و گذراترین عشق اهل ایمان نسبت به معشوق ازلی یعنی خدای متعال است. محک عشق الهی ،گزیدن و ترجیح دادن خواست و اراده و فرمان او بر تمنیات نفس و خواهش های دل است .بر سر دوراهی حب خدا و غیرخدا ،مؤمن کسی است که خدا را برمی‌گزیند .وقتی کاه جان مجذوب کهربای جانان شدآنگاه‏خدارامی بیند نه خویش را .

خداوند در قرآن از کسانی به عظمت و نیکی یاد می کند که نسبت به خدا عاشق و معشوق اند . هم آنها خدا را دوست دارند و هم خدا آنها را دوست دارد .این اوج عشق متقابل میان خالق و مخلوق است و رسیدن به این مقام شدنی است.

باید خدا محور بود تا بت نفس قدرت نیابد و شیطانکهایی چون خودخواهی ،نفس اماره در کعبه دل حضور پیدا نکند و این حریم کبریایی را نیالاید . و بالاخره برترین عشق و بالاترین آن به خداست و ارزش ما همان قدر است.

  با خدا باش و پادشاهی کن......                                          

برداشتی آزاد از کتاب سلوک قرآنی


مثال اعمال..

    نظر

هروی از امام رضا علیه السّلام روایت کرده است که فرمود: خداوند عزّوجل به یکی از پیغمبرانش وحی کرد که چون صبح گردید اوّلین چیزی که به سوی تو رو کرد آن را بخور، دوّمی را پنهان ساز و سوّمی را به سویش اقبال کن، چهارمی را از خود ناامید مگردان و از پنجمی فرار کن. چون صبح شد پیامبر حرکت کرد کوه بسیار عظیمی مقابلش آشکار شد با خود گفت آیا پروردگارم مرا امر فرموده که این کوه را بخورم؟! در تعجّب بود که خوردن چنین کوهی چگونه ممکن است! پس از اندکی به خود آمد و گفت: پروردگارم هرگز مرا به چیزی که قادر به آن نباشم فرمان نمی دهد، به سوی کوه به راه افتاد. هر چه به آن نزدیک تر می شد، کوه کوچکتر می گردید تا آن که وقتی کاملاً به نزدیک آن رسید آن را لقمه خوشگواری یافت؛ آن را تناول کرد، بهتر و لذیذتر از آن ندیده بود. سپس به راه خود ادامه داد، طشت طلایی را دید با خود گفت پروردگارم مرا فرمان داد که آن را پنهان سازم، پس زمین را گود کرده طشت را زیر خاک پنهان کرد. همین که خواست حرکت کند متوجّه شد که طشت آشکار گردیده است. خواست مجدّداً آن را زیر خاک کند، با خود گفت آنچه خدایم بدان امر فرموده بود انجام دادم ،دیگر نیازی نیست که مجدّداً آن را زیر خاک کنم. به مسیر خود ادامه داد. پرنده ای را دید که بازی در پی آن است، آن پرنده در اطراف او اندکی پرواز کرد با خود گفت پروردگارم مرا دستور داده که به سوی او اقبال نمایم، پس دستش را گشود و پرنده را در آستین خویش جای داد و به حرکت خود ادامه داد. قدری راه رفت مردار گندیده ای را دید که بوی تعفّن از آن برمی خواست. با خود گفت: خدایم مرا فرمان داد که از این فرار کنم، پس با شتاب از آن دور شد. شب هنگام در رؤیا به او گفته شد: به جای آوردی آنچه به تو فرمان داده بودم. آیا سرّ آنها را دریافتی؟ عرض کرد: نه. گفته شد: امّا کوه بزرگ، کنایه از غضب است، انسان وقتی غضب می کند متوجّه خود نیست و چه بسا کاری انجام دهد که ارزش خود را از دست بدهد. اگر از شدّت غضبش بکاهد و خشم خود را فرو خورد، عاقبت چون لقمه ای خوش گوار گردد. طشت طلا، عمل صالح است که چون آدمی آن را از خلق پنهان سازد، خدای تعالی آن را زینت دهد و نمایان سازد، در عین حال آن را ذخیرة آخرت او می گرداند و در مقابل آن او را ثواب می دهد. و امّا پرنده نماد کسی است که دست نیاز به سوی تو دراز می کند پس او را ناامید مگردان و گوشت گندیده کنایه از غیبت است که از آن باید به شدّت فرار کرد.

منبع :سیره معصومان -محمود استعلامی


صفت آزادگان

    نظر

از حکیمی پرسیدند : خداوند بزرگ درختان زیادی را آفریده است.  اما مردم هیچ کدام از آنها را آزاده نخوانده اند به جز درخت سرو که هیچ میوه و ثمری ندارد شما می گوئید در این چه حکمتی وجود دارد ؟ حکیم گفت : هر کدام از این درختها گاهی تازه اند و گاهی پژمرده ، گاهی میوه شان زیاد است و گاهی کم.و سرو درست است که میوه نمی دهد ولی همیشه تازه و سرسبز است و این است صفت آزادگان .

بهر چه می گذرد دل منه که دجله بسی

                                      پس از خلیفه بخواهد گذشت در بغداد

گرت زدست برآید چونخل باش کریم

                                      ورت زدست نیاید چو سرو آزاد باش