مگر اين وادي دارالجنون است که هر ديوانه ديدم يا علي گفت نسيمي غنچه اي را باز ميکرد به گوش غنچه آندم يا علي گفت خمير خاک آدم چون سرشته چو بر ميخاست آدم ياعلي گفتمسيحا هم دم از اعجاز ميزد ز بس بيچاره مريم يا علي گفتمگر خيبر زجايش کنده ميشد يقين آنجا علي هم يا علي گفت
برقرار باشيد