سر از پا نمي شناسم و با پهناي صورتي خيس و باراني به آسمان و ستاره نگاه مي کنم و غبطه مي خورم که چرا آنها در آسمانها و ما در زمين! دست و پايم بسته و بغض در گلو!چفيه ام را بالا مي آورم و مقداري از اين خيسي را پاک مي کنم اما فايده اي ندارد چون به محض گذشت چند ثانيه دوباره............سلام دوست عزيز
وبلاگ خوبي داريد موفق باشيد
يا حق