سفارش تبلیغ
صبا ویژن

فصل سکوت

سوز دل.........

لبیک خدا

مردی بود عابد و همیشه با خدای خویش راز و نیاز می‏کردو نماز می‏گذارد و ذکر« الله،الله» از زبانش نمی افتاد .

روزی شیطان او را وسوسه کرد و به او گفت : « ای مرد ! این همه« الله،الله» کردی و سحرها از خواب خوش بیدار شدی ؛ آخر یک مرتبه شد که تو لبیک بشنوی ؟ تو اگر به در خانه کس دیگری رفته بودی و این اندازه ناله می کردی ، لااقل یک مرتبه جوابت را می داد .»

عابد دید ظاهراً حرف درستی است لذا این حرف بر او اثر کرد و وی دیگر« الله،الله» نگفت .

در عالم رؤیا هاتفی به او گفت : « چرا مناجات خود را ترک کردی ؟» پاسخ داد : من دیدم این همه مناجات می کنم و با خدا حرف می زنم ؛ ولی یک مرتبه در جواب من لبیک گفته نشد !» هاتف گفت :« من از طرف خداوند بزرگ مأمورم که جواب تو را بدهم ؛ همان درد و سوز و عشقی که ما در دل تو قرار دادیم لبیک ماست !»

کسانی که در راه و هدف ما به تلاش و مجاهدت بپردازند

«قطعاً راه های خود را به ایشان می نمایانیم و

 «بی تردید» خداوند همراه نیکوکاران است  «عنکبوت 69»


آیا مرگ پایان انسان است؟

 

از مرگ حذر کردن دو روز روا نیست       روزی که قضا هست و روزی که قضا نیست

مرگ پایان زندگی نیست بلکه یک آغاز است ، آغاز یک زیستن ، یک پرواز و یک وصال . انسانها با مردن به دنیایی فراتر از این دنیا سیر می کنند یک سیر روحانی و معنوی . همه ما می دانیم که روزی خواهیم رفت چه بخواهیم و چه نخواهیم.یکی زودتر می رود و یکی دیرتر به قول معروف :« دیر و زود دارد اما سوخت و سوز ندارد» و می دانیم این راهیست که بر سر راه همه ما قرار داده شده است، پس می توانیم با اعمال و رفتاری که انجام می دهیم آن را برای خود زیبا جلوه دهیم . هر کس از مرگ تصور خاص خودش را دارد ولی وقتی فکرش را می کنیم می بینیم که اکثر ما از مرگ می ترسیم . دلایل متعددی برای این موضوع وجود دارد که من به چند دلیل از آن اشاره می کنم شاید یکی از این دلایل درک نکردن و تجربه نکردن مرگ باشد ما با تجربه هر موضوع سخت و مشکلی را برای خود آسان می کنیم و این تجربه باعث می شود که دیگر از آن موضوع یا مسئله نترسیم و چون مرگ قابل تجربه کردن نیست و در زندگی ما فقط یک بار اتفاق می افتد، اکثر ما نمی توانیم آن را درک کنیم و همیشه ترس از مردن در ما وجود دارد .شاید در دلیلی دیگر چنین بتوان گفت که انسانها از مرگ می ترسند چون فکر می کنند در هنگام مرگ باید به تنهایی در دنیایی نامشخص و نامعلوم قدم بگذارند . یکی دیگر از دلایل و مهمترین آنها این است که انسان فطرتاً و ذاتاً دوست دارد که جاودان باشد و از فانی شدن متنفر است. برخی بزرگان همین مطلب را مبنای اثبات معاد دانسته اند و چون ما به باقی بودن و دائمی بودن عالم آخرت یقین و اطمینان نداریم، از مرگ گریزان هستیم.اگر یک دهم آنچه به این عالم اطمینان داریم، به آخرت اعتماد داشتیم، دلهای ما به آخرت تمایل و گرایش پیدا می کرد و دیگر ترس از مرگ وجود نداشت. و ما همیشه باید بدانیم که مقصد خداست نه دنیا و مرگ پایان انسان نیست.

مهر رخسار تو می تابد ز ذرات جهان    هر دو عالم پر زنور و دیده نابینا چه سود


دل حیران....

الهی! چند نهان باشی و چند پیدا؟ که دلم حیران گشت و جان شیدا. خدایا!چند خوانی و رانی؟ بگداختم در آرزوی روزی که در آن روز تو مانی. تا کی افکنی و برگیری؟ این چه وعده است بدین درازی و بدین دیری؟الهی! این بوده و هست و بودنی. من به قدر و شأن تو نادانم و سزای تو را نتوانم دربیچارگی خود گردانم. روز به روز بر زیانم، چون منی چون بوُد؟ چنانم. ازنگریستن در تاریکی به فغانم، که خود بر هیچ چیزهست ماندنم ندانم. چشم بر روی تو دارم که تو مانی و من نمانم چون من کیست؟ اگر آن روز ببینم اگر ببینم به جان، فدای آنم. پیرطریقت گوید: روزگاری او را می جستم، خود را می یافتم ، اکنون خود را می جویم او را می یابم. 

ای حجت را یاد و انس را یادگار، چون حاضری این جُستن به چه کار